کد خبر: ۳۱۷۹۶۷
تاریخ انتشار : ۱۹ شهريور ۱۴۰۴ - ۲۰:۵۶

 در انتظار آمدنت لحظه لحظه‌هام بغض‌اند جمعه‌ها، پُر دردند جمعه‌ها(چشم به راه سپیده)

در آرزوی تو 
عالم به غم نشسته و در آرزوی توست
دنیا در آستانه دیدار روی توست
کم‌کم ظهور دور تو نزدیک می‌شود
این فصل غم بهار رسیدن به کوی توست
آقا به قبر مخفی زهرا قسم بیا
دل‌های خسته همدم بغض گلوی توست
دستان زینب است به سوی خدا بلند
ای چشم شیعه، چشم رقیّه به سوی توست
ای جان‌فدای حال دعا و تزرّعت
بازآ که شیعه در به در کو به کوی توست
این دردها که بی‌تو سر شیعه آمده
تنها نه از وقاحت و بغض عدو توست
شاید که از گناه بلا می‌رسد به ما
شاید همیشه نامه ما رو‌به‌روی توست
من بارها ز آبرویت خرج کرده‌ام
شیعه کسی است که سبب آبروی توست
من با دل تو فاصله را کم نکرده‌ام
محروم تا به کی دلم از گفت‌وگوی توست
آماده می‌کنم دل خود را برای تو
خوش آن دلی که بسته به یک تار موی توست
مشتاق دیدن پسر فاطمه کسی است
کز هر غمی رسید پی جست‌وجوی توست
ای دل بیا که لشکر خون خدا شویم
آماده مدینه و کرب و بلا شویم
محمود ژولیده 
گر نیایی ...
گر نیایی فقیر می‌میرم
مثل دنیا حقیر می‌میرم
چون کبوتر که در قفس حبس است
تک و تنها اسیر می‌میرم
ای شکوه ترنم باران
در فراقت کویر می‌میرم
توی شهر دلم زمین لرزه است
زیر آوار پیر می‌میرم
بی تو زجرآور است جان کندن!
وای بر من؛ چه دیر می‌میرم!
تو بیا، می‌خورم قسم به خدا
چون بگویی بمیر، می‌میرم
«مهدیا» ‌ای تمام هستی من
گر نیایی فقیر می‌میرم
فاطمه معین‌زاده
کی می‌رسی؟
این جمعه هم به شوق تو تعطیل شد ولی...
ماندن در انتظار تو تحمیل شد ولی...
تا سرنوشت گنگ، مرا کشت بی‌گناه
تکرار تلخ قصه قابیل شده ولی...
از جاده‌های یخ‌زده برگردد هم نفس
آغاز فصل کوچ تو با ایل شد ولی...
ایمان به چشم‌های تو کمرنگ شد سپس
یخ بست روی شانه و قندیل شد ولی...
در وصف چشم‌های تو‌ ای آسمان تبار
یحیی یمیت یک شبه تنزیل شد ولی...
عیسای چشم‌های تو اعجاز می‌کند
مبهوتِ دست‌های تو انجیل شد ولی...
گفتیم می‌رسی دل ما شاد می‌شود
امسال هم بدون تو تحویل شد ولی...
من خواب دیده‌ام که تو از مکه می‌رسی
خوابم چه زور پر ز ابابیل شد ولی...
از بس که سرد شد دل این شهر بی‌بهار
نازل دوباره سوره (الفیل) شد ولی...
مانند شعر‌های قدیمی چه ناگهان
این شعر هم به مرثیه تبدیل شد ولی...
بهزاد پودات
 جغرافیای سرد 
غمگين، گرفته، ابري و زردند جمعه‌ها
جغرافياي ساکت و سردند جمعه‌ها
در انتظار آمدنت لحظه لحظه‌هام
بغض‌اند جمعه‌ها، پُر دردند جمعه‌ها
از کودکيـم کل وجودم به خاطرت
با زندگيم گرم نبردند جمعه‌ها
بايد که من گلايه کنم بي‌تو از زمان
از روزهاي هفته‌؛ که طردند جمعه‌ها
آن‌قدر لايقي که غزلهام خواستند
عاشق شوند دور تو گردند جمعه‌ها
مي‌آيي و براي تو مي‌گويم آخرش
با من عزيز بي‌تو چه کردند جمعه‌ها!
وحيد طلعت
این دل بی‌طاقتم
خواهد آمد ‌ای دل دیوانه‌ام
او که نامش با لبانم آشناست
من گل نرگس برایش چیده‌ام
باورم کن خواهد آمد، باوفاست
امشب از فرط جنون در سینه دل
یک‌نفس تا صبح هو هو می‌کند
آخر این دل، این دل بی‌طاقتم
دست احساس مرا رو می‌کند
نذر کردم لحظه‌ تنگ غروب
نذر، یک شب اشک نیلی ریختن
بر سر هر کوچه‌ شهر خیال
شب چراغی از نگاه آویختن
باز می‌سایم نگاهم را به راه
خیره بر دروازه‌های نیمه باز
گام‌ها فرسوده‌ام در کوچه‌ها
کوچه‌های خاکی دور و دراز
بی‌قرارم، ناشکیبم، مست مست
امشب از یاد تو لبریزم بیا
آه می‌خواهم که قبل از مرگ خویش
دست بر دامانت آویزم بیا
خواهد آمد ‌ای دل دیوانه‌ام
او که نامش با لبانم آشناست
من گل نرگس برایش چیده‌ام
باورم کن خواهد آمد، باوفاست
مژده پاك‌سرشت